سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو الحق

 

 
    حکیمانه حکایت نیایش

سایر وب  نامه ها

 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

مشق دوم:روزه تکرار نام خداشنبه 87 مرداد 26 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

مشق دوم:روزه تکرار نام خدا 

گام اول بسم الله نام خداست.بمدت یک هفته روزه بگیرید که خداوند را در همه حالی بخوانید.آنگونه

که عاشقی معشوقش دوستی محبوبش وره گم کرده ای راهش را می جوید.خداوندی راصدا کنید که

حی است حاضر است و ناظر.خدایی که شما را می بیند در کنارتان است صدایتان را می شنود خدایی

که بر شما عاشق است وهمواره درانتظار شماست. ابتذا خداوند را جستجو کنید وسپس با او گفتگو

کنید .خود را در حضورش بیابید و ناش را تکرار کنید که نامش اولین کلید دستیا بی به اوست.روح شما

به تکرار نام خدا نیاز دارد زیرا نام خدا غذای روح است.اگر روح غذا نخورد در ابتدا بخواب می رود وبعد

میمیرد.از او در تمامی مراحل کمک بگیرید حتی در کوچکترین خواستهایتان .هر چیزی را بهانه کنید

که صدایش بزنید.آنوقت به حضورش راه خواهید یافت.


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

درس اول :نام خداجمعه 87 مرداد 25 - ساعت 7:0 عصرنویسنده: یا حق

درس اول:نام خدا

برای ارتباط با خدا و درک حضورش نامش را بسیار تکرار کنید


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

مشق اول:نام خداجمعه 87 مرداد 25 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

مشق اول:

خدا با من است من با خدا هستم.این جمله را روزی ??? مرتبه تکرار کنید.

خدای حی همیشه در کنار و یارتان باد.


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

رفع بلاپنج شنبه 87 مرداد 24 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

گنجشک به خدا گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم،سرپناه بی کسیم بود،طوفان تو آنرا از من گرفت.کجای دنیای تو را گرفته بودم؟؟؟خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود،تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!!!!چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

اسراف محبتچهارشنبه 87 مرداد 23 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند ، پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود . دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است . ( دکتر علی شریعتی)

 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

نامهای به مادرم حواسه شنبه 87 مرداد 22 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

نامه‌ای به مادرم حوا
به نام ریشه تمام پرسش‌ها
... و خورشید طلوع کرد؛ بی آن که رسوایی زمین را تخمین زده باشد.
... و تو دوشادوش پدرم آدم، پا به خانه ‌بی‌سقف خود نهادی.
سرت گرم شد به پرورش برادرهایم ـ هابیل و قابیل ـ راستی چه کسی قابیل ما را برادرکش کرد؟
هرچه بود، آن قدر سرگرم شدی که من و خواهرهایم را از یاد بردی و ما را به مهد کودک تاریخ سپردی؛ بی آن که سراغی از حال ما گرفته باشی.
ورق بزن؛ پرونده تک‌تک ما را ورق بزن! جز روزهای سیاه، جز محرومیت و ظلم، جز اندوه و آه، چه در صحیفه تقدیر ما می‌یابی؟ خواهر بزرگ‌هایم در اوایل تاریخ، پس از تو، چنان مقهور سرنوشت شوم خود بودند که زنده به گوری بر تقدیر آنان، مهر رهایی می‌زد؛ بی آن که تو بپرسی «بای ذنب قتلت؟»
شأن خواهران مرا در هیچ نقطه تاریخ، رعایت شده نخواهی یافت. از وقتی حکم در دست مردان قرار گرفت، ما محکوم ماندیم... محکوم زن بودن خویش!
از قصه‌های تلخ گذشته، فاصله می‌گیرم. می‌خواهم برایت از همین امروز بنویسم؛ از همین آغاز هزاره سوم زمین. برای همین، تو را از جاهلیت چهارده قرن پیش و عبوس شدن چهره مردان، هنگام شنیدن خبر تولد دختر، به جاهلیت هزاره سوم و به روزگار تلفیق جهل و مدرنیته، فرا می‌خوانم.
ای اولین مادر! هرگز فکری به حال دخترانت، در این عصر کرده بودی؟ تو نیستی تا پاسخ‌گو باشی تمرد انسان را مقابل حقیقت روشن. همین انسان که خدا بر ناتوانی‌اش تاکیدها کرده است، شاید به ظاهر از یک انقلاب کارگری در غرب، سرچشمه گرفته باشد؛ اما ریشه‌هایش عمیق‌تر از هشت مارس است؛ نهضتی را می‌گویم که به نام حمایت از حقوق زن برپا شد؛ اما ارمغانی جز پریشانی و ظلمت با خود نیاورد.
دیروز نگاه به خواهرانم، نگاهی ابزاری بود؛ در قالب سنت و جهالت‌ها و امروز نگاه به من و دختران امروزت، نگاهی ابزاری‌تر است؛ در قالب تمدن و تکنولوژی. من از سرگردانی در طوفان‌های بی‌اصل و نسب این تاریخ مکدر، به تو پناه می‌آورم.
فقط به یک سؤال من جواب ده! به من بگو پدر در حق برادرانم چه کرد که آنان جنس غالب شده‌اند و کوتاهی تو در حق دخترانت چه بوده که مغلوب شدن، هماره بر پیشانی تقدیر ما ثبت شده است؟


به نام او که همه پاسخ‌ها از اوست
دختران سرزمین تکامل! منتظر بودم قبل از آن که به شنیدن مرثیه‌های تلختان دعوتم کنید، از مقامی که خداوند در منتهای رأفت و مهربانی‌اش، آن را مختص شما کرده، سخن بگویید.
اگر نژاد آفرینش را مرور کنی، خوب می‌بینی که در ذات آن، زوجیت، اصلی انکارناپذیر است. مبنای خلقت تمام کائنات، بر اصل زوجیت استوار شده است. اگر به این حقیقت ملموس با نگاه تعقل بنگری، نه برای من و نه برای تو، جای ابهامی باقی نمی‌ماند؛ زیرا هیچ برتری و حتی قیاسی از جانب خدا، بر جنسیت انسان، انجام نگرفته است. پاسخ تمام پرسش‌هایت را خدا در اساس‌نامه‌ای به نام کوثر عطا کرد. او را فرستاد تا سند ملموس اهل زمین باشد. بشری از جنس خودتان ... آمد تا ابتریت آنان را که بانیان زنده به گوری خواهرانت بودند، رقم بزند.
از من چه می‌پرسی؛ وقتی خدایت، کامل‌ترین پاسخ‌ها را به تمام سؤالات تو و خواهرانت در هر برهه زمان، داده است. راز پریشانی خود را در این طوفان‌های بی‌اصل و نسب پرسیده بودی. فکر می‌کردم در این عصر (به قول خودت) مدرنیته، تا کنون فهمیده باشی که همه اینها ریشه در افراط و تفریط‌های برخاسته از جهل و یا غرور اومانیسمی انسان معاصر دارد. فکر می‌کردم دانسته باشی که الگو‌گیری خواهرانت از فرهنگ برهنگی، ریشه در خودباختگی مقابل جاذبه‌های فریبنده نظام ماده دارد و ریشه همه اینها، چیزی جز سستی اعتقادات نیست؛ اعتقاد به ارزش‌هایی که خدا به تو هدیه داده، اگر در کنه آن غوطه‌ور شوی، به یقین، نه تنها از برادرانت کمتر نیستی، بلکه تازه خواهی فهمید که نظام الهی، چقدر تو را و مصالح منطبق بر فطرت تو را لحاظ کرده است. آن جاست که دیگر جز شرمساری در برابر قانون عدل خداوند یارای هیچ بیانی نخواهی داشت.
امروز که خوب می‌نگرم، می‌بینم که ابتدای همه قضاوت‌های ناصحیح و اعتراض‌های تند بشر به خداوند و خلقت او، ناآگاهی است؛ درست مثل خطای اول من و پدرت. حال که عرصه آگاهی برای تو و خواهرانت بیش از همیشه تاریخ مهیاست، بکوش تا از فریب ابلیس جهالت، در امان باشی. مادرانه برایت دعا خواهم کرد.

امضا
مادرت حوا


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

صدایت می کنمدوشنبه 87 مرداد 21 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

خدایا بار دگر تو را می خوانم واز تو طلب کمک می کنم پریشان تر از همیشه ام.دلتنگم و دلگیر از این روزگار نا مرد که هر چه آورد بر سرم او آورد و من ماندمو دنیای درد.
خدایا دگر بس است تحمل این همه رنج میدانم که گنه کرده ام معترفم به تمام کرده هایم تو ببخشای که آمرزش از آن توست.
خدایا تو که می توانی حال پریشان روزگار یا بنده ات را به نحو احسن تغییر دهی چرا نمیکنی نمی دانم که چه حکمتی درکاراست و ما بیخبر از آنیم ؟
خدایا بگویم که دگر گله نمیکنم دروغ گفته ام چرا که هنوز گله دارم از همه کس و همه چیز .
خدایا پریشانم کمکم کن که جز تو نه جایی دارم نه کسی را.
خدایا از درون پریشانم با خبری پس کجاست آنی که می گویی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مانده ام درمانده تر از همیشه جز تو از کسی کمک نمی خواهم .
خدایا آیا مستحق اینهمه عذابم که در این دنیا باید تقاص تمام کرده هایم را پس دهم پس عذاب آن دنیا چه میشود ؟عدالتت پس کجاست ؟
خدایا باز گله دارم که می دانی چگونه ام .
خدایا اگر به خواسته ام مرا نمیرسانی نرسان اما مرا شرمنده خلقت نگردان ودگر به مشکلاتم نیفزای که طاقت ندارم طاقت ندارم دگر ندارم.
ولی خدایا این را بدان آنقدر صدایت میزنم یا جانم بستانی یا مرا به خواسته ام برسانی .


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

کتیبه ای گمنامیکشنبه 87 مرداد 20 - ساعت 5:0 صبحنویسنده: یا حق

در تالاب آفتاب بودم آنجا که نور می زد از روی آب ها....

صدای گنجشک بود و موج هایی که بر روی آب اینجا و آنجا از صدا هایی نامرئی ساخته می شد...

شاید ارواحی از زیر آب ها شاید هم از بالای آب ها با هم حرف می زدند...

شاید صدای آنها می بود....

ولی نه....

شاید جای قدم های روح سرگردان خودم بود...

آخر اصلا دوست نداشتم کسی در کنج خلوتم باشد....

دلم کمی تنهایی می خواهد...

از زیر آب هم نور می زد...

سرم را خم کردم و زیر آب رفتم...

صدای آب پرد ه های گوشم را محکم گرفته بود...

چه صدای محکمی!آرام بود ولی...

انگار قطره های آواز می خواندند و رقص کنان اینطرف و آنطرف می رفتند...

پرده های گوشم اصلا تکان نمی خورد ولی باز محو شدم در صدای بی نفسی....

سبک تر از این نمی شد...

بر روی آب شناور شدم...

آب می رفت و من هم...

و باز صخره ها بودند و تصویر خورشید در آب...

و باز آب می رفت و من...

وباز من می رفتم و تصویر خورشید...

 


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

دعا و اجابتشنبه 87 مرداد 19 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

 دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم .

بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ی از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت وبه مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها ییکه خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی ای آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستها ی ا وپاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.

 درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.

 مرد با حیرت پرسید:مگر او از تو چه خواست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ندا پاسخ داد:

از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!!


 

بسا یک خوردن که مانع شود لذّت از خوردنیها را بردن . [نهج البلاغه]

کودک وآسمانجمعه 87 مرداد 18 - ساعت 5:0 صبحنویسنده: یا حق

شبی آسمان دلتنگ بود وبغض سنگینی در گلو داشت خواست ببارد اما نبارید .خواست دردش را بار دیگر با زمین قسمت کند وگریه های بی امانش را در دامان زمین بریزد و خویش را سبک سازد اما نمی توانست .
عجیب بود که آسمان هر وقت دلتنگ می شود به راحتی می گرید واز گریه اش زمین را به ستوه می آورد چه شده بود آن شب آسمان نمی توانست ببارد؟
چشم آسمان به کودکی افتاده بود که هنوز ثانیه ای از آغاز زندگی اش نمی گذشت و آرام در دامان پر مهر مادر شیره جان او را می مکیدو به دنیا لبخند میزد که لبخندی نیز نثار آسمان کرده بود دل آسمان گرفت که ببارد چرا که اگر آن شب ببارد آن کودک دیگر دنیا را نخواهد دید .
او باید در آغوش مادر بزرگ شود وزمین را با دستان خویش آباد سازد نه با گریه من در دل خاک به خواب رود .
اگر امشب ببارم همه نابود خواهند شد وکسی را از گریه من امانی نیست .آن شب کودک ضامن جان همه شد و آسمان اندکی خوشحال بود.
آسمان سالها شاهد بزرگ شدن کودک بود او بزرگتر میشد و آسمان دلگیر تر .آسمان دگر نمی توانست کاری کند چرا که زمانش دگر گذشته بود و او روزی را که کودک پا به دنیا گذاشت را به یاد آورد . او به خیالش کودک رو به خدا خواهد آورد وهمیشه رو به آسمان خدا را شاکر خواهد بود اما آسمان خوش خیال بود و نه تنها کودک خدا را یاد نکرد بلکه در زمین به فساد پرداخت طوری که زمینیان از وجودش به تنگ آمدند .
آسمان کاری نمی توانست بکند دلش بیشتر به درد آمد پشیمان از کرده خود که چرا آن روز را که همه گفتند ببار او نبارید ودلش به حال کودک سوخت وسالها بغض خود را از ان زمین دور داشت که مبادا حتی با گریه کوچک او گزندی به کودک برسد .
کودک که نمیدانست روزی آسمان به خاطر او گریه اش را از زمین مخفی کرد وبه خاطر او زمین را تشنه گذاشت پشیمان بود آسمان پشیمان .
چرا همان سال که او کودک بودو بی گناه نبارید . او آن زمان از دنیا چیزی نمی دانست . اما چه فایده دگر برای همه چیز دیر بود .
آسمان با دلتنگی فراوانش بر آن سر زمین نبارید و آن زمین همچنان تشنه گریه بی امان آسمان است اما زمین نمی داند که آن کودک لیاقت او را نیز ندارد که آسمان ببارد و او را به خاک زمین بسپارد .
آسمان تمام دلتنگی هایش را بر سر زمینهای دیگر میبارد دگر بر کودکی لبخند نمیزند .
آسمان هنوز پشیمان است از کرده خود.


<      1   2   3   4      >

شنبه 103 اردیبهشت 8

برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

d خانه c

 RSS 
 Atom 

d شناسنامه c

d ایمیل c

کل بازدیدها:33705
بازدید امروز:37
بازدید دیروز:7


درباره خودم

هو الحق
یا حق
خدایا دردمندم...روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند... خسته شده ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، نا امیدم، دیگر آرزویی ندارم... احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، فقط می خواهم با خدای خودم تنها باشم... خدایا دلم برایت تنگ است... من دیگر کاری برای انجام دادن ندارم، گلها را آب داده ام ، چمدانم را هم بسته ام...


لوگوی وبلاگ


وضعیت من در یاهو

آوای آشنا



شنبه 103 اردیبهشت 8
برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

d خانه c

 RSS 
 Atom 

d شناسنامه c

d ایمیل c

کل بازدیدها:33705
بازدید امروز:37
بازدید دیروز:7


درباره خودم

هو الحق
یا حق
خدایا دردمندم...روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند... خسته شده ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، نا امیدم، دیگر آرزویی ندارم... احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، فقط می خواهم با خدای خودم تنها باشم... خدایا دلم برایت تنگ است... من دیگر کاری برای انجام دادن ندارم، گلها را آب داده ام ، چمدانم را هم بسته ام...


لوگوی وبلاگ


وضعیت من در یاهو

آوای آشنا