سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو الحق

 

 
    حکیمانه حکایت نیایش

سایر وب  نامه ها

 

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید ، و اگر روى برگرداند ، بر انجام واجبهاش بسنده دارید . [نهج البلاغه]

رفع بلاپنج شنبه 87 مرداد 24 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

گنجشک به خدا گفت : لانه کوچکی داشتم آرامگاه خستگیم،سرپناه بی کسیم بود،طوفان تو آنرا از من گرفت.کجای دنیای تو را گرفته بودم؟؟؟خدا گفت : ماری در راه لانه ات بود،تو خواب بودی باد را گفتم لانه ات را واژگون کند آنگاه تو از کمین مار پر گشودی!!!!چه بسیار بلاها که از تو به واسطه محبتم دور کردم و تو ندانسته به دشمنیم برخاستی


 

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید ، و اگر روى برگرداند ، بر انجام واجبهاش بسنده دارید . [نهج البلاغه]

اسراف محبتچهارشنبه 87 مرداد 23 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها میکند ، پرهایش سفید می ماند ولی قلبش سیاه میشود . دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است . ( دکتر علی شریعتی)

 

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید ، و اگر روى برگرداند ، بر انجام واجبهاش بسنده دارید . [نهج البلاغه]

دعا و اجابتشنبه 87 مرداد 19 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

کشتی در طوفان شکست و غرق شد . فقط دو مرد توانستند به سوی جزیره ی کوچک بی آب و علفی شنا کنند و نجات یابند.

 دو نجات یافته دیدند هیچ نمی توانند بکنند، با خود گفتند بهتر است از خدا کمک بخو ا هیم .

بنابراین دست به دعا شدند و برای این که ببینند دعای کدا م بهتر مستجاب می شود به گوشه ا ی از جزیره رفتند.

نخست، از خدا غذا خواستند . فردا مرد اول، درختی یافت و میوه ای بر آن، آن را خورد . اما مرد دوم چیزی برای خوردن نداشت.

هفته بعد، مرد اول از خدا همسر و همدم خواست، فردا کشتی دیگری غرق شد، زنی نجات یافت وبه مرد رسید. در سمت دیگر، مرد دوم هیچ کس را نداشت.

مرد اول از خدا خانه، لباس و غذای بیشتری خواست، فردا، به صورتی معجزه آسا، تمام چیزها ییکه خواسته بود به او رسید. مرد دوم هنوز هیچ نداشت.

دست آخر، مرد اول از خدا کشتی خواست تا او همسرش را با خود ببر د . فردا کشتی ای آمد و درسمت او لنگر انداخت، مرد خواست به همراه همسرش از جزیر ه برود و مرد دوم را همانجا رها کند .

پیش خود گفت، مرد دیگر حتما شایستگی نعمت های الهی را ندارد، چرا که درخواستها ی ا وپاسخ داده نشد، پس همینجا بماند بهتر است.

زمان حرکت کشتی، ندایی از آسمان پرسید: چرا همسفر خود را در جزیره رها می کنی؟

پاسخ داد : این نعمت هایی که به دست آورده ام همه مال خودم است، همه را خود درخواست کرده ام.

 درخواست های او که پذیرفته نشد، پس لیاقت این چیزها را ندارد.

ندا، مرد را سرزنش کر د : اشتباه می کنی . زمانی که تنها خواسته او را اجابت کردم، این نعمت ها به تو رسید.

 مرد با حیرت پرسید:مگر او از تو چه خواست ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

ندا پاسخ داد:

از من خواست که تمام خواسته های تو را اجابت کنم!!


 

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید ، و اگر روى برگرداند ، بر انجام واجبهاش بسنده دارید . [نهج البلاغه]

کودک وآسمانجمعه 87 مرداد 18 - ساعت 5:0 صبحنویسنده: یا حق

شبی آسمان دلتنگ بود وبغض سنگینی در گلو داشت خواست ببارد اما نبارید .خواست دردش را بار دیگر با زمین قسمت کند وگریه های بی امانش را در دامان زمین بریزد و خویش را سبک سازد اما نمی توانست .
عجیب بود که آسمان هر وقت دلتنگ می شود به راحتی می گرید واز گریه اش زمین را به ستوه می آورد چه شده بود آن شب آسمان نمی توانست ببارد؟
چشم آسمان به کودکی افتاده بود که هنوز ثانیه ای از آغاز زندگی اش نمی گذشت و آرام در دامان پر مهر مادر شیره جان او را می مکیدو به دنیا لبخند میزد که لبخندی نیز نثار آسمان کرده بود دل آسمان گرفت که ببارد چرا که اگر آن شب ببارد آن کودک دیگر دنیا را نخواهد دید .
او باید در آغوش مادر بزرگ شود وزمین را با دستان خویش آباد سازد نه با گریه من در دل خاک به خواب رود .
اگر امشب ببارم همه نابود خواهند شد وکسی را از گریه من امانی نیست .آن شب کودک ضامن جان همه شد و آسمان اندکی خوشحال بود.
آسمان سالها شاهد بزرگ شدن کودک بود او بزرگتر میشد و آسمان دلگیر تر .آسمان دگر نمی توانست کاری کند چرا که زمانش دگر گذشته بود و او روزی را که کودک پا به دنیا گذاشت را به یاد آورد . او به خیالش کودک رو به خدا خواهد آورد وهمیشه رو به آسمان خدا را شاکر خواهد بود اما آسمان خوش خیال بود و نه تنها کودک خدا را یاد نکرد بلکه در زمین به فساد پرداخت طوری که زمینیان از وجودش به تنگ آمدند .
آسمان کاری نمی توانست بکند دلش بیشتر به درد آمد پشیمان از کرده خود که چرا آن روز را که همه گفتند ببار او نبارید ودلش به حال کودک سوخت وسالها بغض خود را از ان زمین دور داشت که مبادا حتی با گریه کوچک او گزندی به کودک برسد .
کودک که نمیدانست روزی آسمان به خاطر او گریه اش را از زمین مخفی کرد وبه خاطر او زمین را تشنه گذاشت پشیمان بود آسمان پشیمان .
چرا همان سال که او کودک بودو بی گناه نبارید . او آن زمان از دنیا چیزی نمی دانست . اما چه فایده دگر برای همه چیز دیر بود .
آسمان با دلتنگی فراوانش بر آن سر زمین نبارید و آن زمین همچنان تشنه گریه بی امان آسمان است اما زمین نمی داند که آن کودک لیاقت او را نیز ندارد که آسمان ببارد و او را به خاک زمین بسپارد .
آسمان تمام دلتنگی هایش را بر سر زمینهای دیگر میبارد دگر بر کودکی لبخند نمیزند .
آسمان هنوز پشیمان است از کرده خود.


 

دلها را روى آوردن و روى برگرداندنى است اگر دل روى آرد آن را به مستحبات وادارید ، و اگر روى برگرداند ، بر انجام واجبهاش بسنده دارید . [نهج البلاغه]

وزن دعای خالصیکشنبه 87 مرداد 13 - ساعت 3:2 عصرنویسنده: یا حق

لوئیز زنی بود با لباسهای کهنه و مندرس، و نگاهی مغموم وارد خواروبار فروشی محله شد

و با فروتنی از صاحب مغازه خواست کمی خواروبار به او بدهد.

به نرمی گفت شوهرش بیمار است و نمیتواند کار کند

و شش بچه شان بی غذا مانده اند.

 جان لانک هاوس، با بی اعتنایی، محلش نگذاشت و با حالت بدی خواست او را بیرون کند

زن نیازمند، در حالی که اصرار میکرد گفت آقا شما را

به خدا به محض این که بتوانم پول تان را می آورم

جان گفت نسیه نمی دهد

 مشتری دیگری که کنار پیشخوان ایستاده بود و گفت و گوی آن دو را میشنید به مغازه دار گفت

ببین خانم چه می خواهد، خرید این خانم با من

خواربار فروش با اکراه گفت: لازم نیست، خودم میدهم. لیست خریدت کو؟

لوئیز گفت: اینجاست

" لیست را بگذار روی ترازو. به اندازه وزنش، هر چه خواستی ببر."

 لوئیز با خجالت یک لحظه مکث کرد، از کیفش تکه کاغذی در ‏آورد، و چیزی رویش نوشت

و ‏‏آن را روی کفه ترازو گذاشت.

همه با تعجب دیدند کفه ی ترازو پایین رفت

خواروبار فروش باورش نشد. مشتری از سر رضایت خندید

مغازه دار با ناباوری شروع به گذاشتن جنس در کفه ی ترازو کرد. کفه ی ترازو برابر نشد،

آن قدر چیز گذاشت تا کفه ها برابر شدند

در این وقت خواروبار فروش با تعجب و دل خوری تکه کاغذ را برداشت ببیند روی آن چه نوشته شده است

 کاغذ، لیست خرید نبود، دعای زن بود که

نوشته بود:" ای خدای عزیزم، تو از نیاز من با خبری، خودت آن را بر آورده کن "

مغازه دار با بهت جنس ها را به لوئیز داد و همان جا ساکت و متحیر خشکش زد

لوئیز خداحافظی کرد و رفت

فقط اوست که میداند وزن دعای پاک و خالص چه قدر است .....


شنبه 103 اردیبهشت 8

برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

d خانه c

 RSS 
 Atom 

d شناسنامه c

d ایمیل c

کل بازدیدها:33678
بازدید امروز:10
بازدید دیروز:7


درباره خودم

هو الحق
یا حق
خدایا دردمندم...روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند... خسته شده ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، نا امیدم، دیگر آرزویی ندارم... احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، فقط می خواهم با خدای خودم تنها باشم... خدایا دلم برایت تنگ است... من دیگر کاری برای انجام دادن ندارم، گلها را آب داده ام ، چمدانم را هم بسته ام...


لوگوی وبلاگ


وضعیت من در یاهو

آوای آشنا



شنبه 103 اردیبهشت 8
برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

d خانه c

 RSS 
 Atom 

d شناسنامه c

d ایمیل c

کل بازدیدها:33678
بازدید امروز:10
بازدید دیروز:7


درباره خودم

هو الحق
یا حق
خدایا دردمندم...روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند... خسته شده ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، نا امیدم، دیگر آرزویی ندارم... احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، فقط می خواهم با خدای خودم تنها باشم... خدایا دلم برایت تنگ است... من دیگر کاری برای انجام دادن ندارم، گلها را آب داده ام ، چمدانم را هم بسته ام...


لوگوی وبلاگ


وضعیت من در یاهو

آوای آشنا