سفارش تبلیغ
صبا ویژن

هو الحق

 

 
    حکیمانه حکایت نیایش

سایر وب  نامه ها

 

به حقّ برایتان می گویم : حکیم از نادان عبرت می گیرد و نادان از هوای خود . [عیسی علیه السلام]

باب الحوائجدوشنبه 87 مرداد 7 - ساعت 10:29 صبحنویسنده: یا حق

‏‏

می خوانمت یا باب الحوائج!

مولا جان ای اسطوره شکیبایی!

 ما را به التجای تو نیازی است که درطول زندگی بدان محتاجیم و
 خداوند دعای تو را بهانه اجابت بی واسطه کرده است.
ای باب رحمت و اجابت!
چگونه می شود درعین درماندگی از یاد توغافل شد؟
اینک، این غروب غمبار شهادت توست که آسمان "کاظمین" را فراگرفته

است؛ غروبی که یادآور روزهای تاریک زندان است؛ روزهای

تلخ تازیانه و خشم، روزهای سرشار از خلوت غریبانه مناجات هایت.

مولا جان، چگونه می توانم عبادت هایت را بسرایم؛

  ولی برای زخم های غریبانه ات سکوت کنم؟

می گویم: یا باب الحوائج و در قنوتم یک آسمان گل التجا می کند. 

کیستی ای روح نیایش، نیاز حاجتمندان، سبب ساز رحمت واسعه الهی؟!

 کیستی تو که می شود با التجای به تو، تمام نابسامانی ها را سامان

  بخشید، تمام دردها را درمان کرد و تمام غصه ها را از دل زدود؟ 

کیستی تو ای روح نماز که حتی دشمنت به خاکساری نیایشت

غبطه می خورد؟

حضور آسمانی تو را چه کسی می تواند انکار کند؛ حتی در زندان، حتی

 در تنگنای "تمام سیاه چال ها"؟!

بریده باد دستی که زنجیر را به ملازمت پاهایت برگزید!

آخر چگونه می شود مفهوم ناب آزادی و آزادگی را به بند کشید؟

مولا، شگفتا از صبر تو؛ صبر مقابل سیه کارترین ستمگران روزگار،

 صبر مقابل تمام ناروایی های زندان و زندانیان!

بریده باد دستی که تازیانه بر پیکر کبریایی ات نواخت! 

بریده باد دستی که با زهرخنده نگاهش، سم هستی سوز حسادت را به 

جام تو ریخت! 

چگونه می توانم به شکیبایی بی نظیر بیاندیشم؛

 ولی به شکنجه دژخیمان توجه نکنم؟ 

چه نامرد مردمانی بودند، آنان که شمع وجودت را خاموش می خواستند! 

چه وارونه اندیشانی که وجود آسمانی ات، تاب تماشا از آنان گرفته بود.

مولا، ای خورشید فرونشسته در محاق زندان ها!

امروز دل ما تنها به اندوه نشسته است

که شمع جان به یاد روزهای بی چراغت،

  سوزان و اشک غم به یاد ناله هایت فروزان است.

سلام بر تو در همه حال!

سلام بر تو در همه روز!

سلام بر تو و شکیبایی ات در زندان های تاریک هارون!

ما و دریای کرمت یا باب الحوائج!


 

به حقّ برایتان می گویم : حکیم از نادان عبرت می گیرد و نادان از هوای خود . [عیسی علیه السلام]

کودک و پروانهیکشنبه 87 مرداد 6 - ساعت 6:45 عصرنویسنده: یا حق

کودک نجوا کرد: - خدایا با من حرف بزن.

مرغ دریایی آواز خواند.کودک نشنید ، سپس فریاد زد: - خدایا با من حرف بزن.

رعد در آسمان پیچید.اما کودک گوش نداد.کودک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت:- خدایا بذار ببینمت.

ستاره ای درخشید ، ولی کودک توجه نکرد.

کودک فریاد زد: خدایا یه معجزه به من نشون بده.

یک زندگی متولد شد ، اما کودک نفهمید.

کودک با نا امیدی گریست. - خدایا با من در ارتباط باش.بذار بدونم اینجایی!

بنابراین خدا پایین آمد و کودک را لمس کرد، ولی کودک پروانه را کنار زد و رفت.


 

به حقّ برایتان می گویم : حکیم از نادان عبرت می گیرد و نادان از هوای خود . [عیسی علیه السلام]

خردمشنبه 87 مرداد 5 - ساعت 6:0 صبحنویسنده: یا حق

خداوند

خرد مرا از بهترین گفتار و کردار بیاگاهان

تا در پرتو این آموزش

با اندیشه ای روشن و قلبی پاک 

ستایشت را  

بجای آورم .


 

به حقّ برایتان می گویم : حکیم از نادان عبرت می گیرد و نادان از هوای خود . [عیسی علیه السلام]

رنگین کماندوشنبه 87 تیر 31 - ساعت 12:13 صبحنویسنده: یا حق
<      1   2      

پنج شنبه 103 اردیبهشت 20

برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

d خانه c

 RSS 
 Atom 

d شناسنامه c

d ایمیل c

کل بازدیدها:33802
بازدید امروز:29
بازدید دیروز:23


درباره خودم

هو الحق
یا حق
خدایا دردمندم...روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند... خسته شده ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، نا امیدم، دیگر آرزویی ندارم... احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، فقط می خواهم با خدای خودم تنها باشم... خدایا دلم برایت تنگ است... من دیگر کاری برای انجام دادن ندارم، گلها را آب داده ام ، چمدانم را هم بسته ام...


لوگوی وبلاگ


وضعیت من در یاهو

آوای آشنا



پنج شنبه 103 اردیبهشت 20
برای تعیین شهر خود روی کادر کلیک نمایید.
اعلام اوقات شرعی براساس ساعت
رایانه‌ی شما می‌باشد.

d خانه c

 RSS 
 Atom 

d شناسنامه c

d ایمیل c

کل بازدیدها:33802
بازدید امروز:29
بازدید دیروز:23


درباره خودم

هو الحق
یا حق
خدایا دردمندم...روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد،احساسم شعله می کشد و بند بند وجودم از شدت درد صیحه می زند... خسته شده ام، پیر شده ام، دلشکسته ام، نا امیدم، دیگر آرزویی ندارم... احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم، فقط می خواهم با خدای خودم تنها باشم... خدایا دلم برایت تنگ است... من دیگر کاری برای انجام دادن ندارم، گلها را آب داده ام ، چمدانم را هم بسته ام...


لوگوی وبلاگ


وضعیت من در یاهو

آوای آشنا